سفارش تبلیغ
صبا ویژن
چشمها پیش قراولان دلهایند . [امام علی علیه السلام]

آنچه باید بدانیم

 
 
کعبه(سه شنبه 86 مهر 24 ساعت 9:48 صبح )

به کعبه گفتم تو از خاکی، منم خاک،

چرا باید به دور تو بگردم ؟؟؟

ندا آمد تو با پا آمدی باید بگردی،

برو با دل بیا، تا من بگردم!!



 
امروز با حافظ(یکشنبه 86 مهر 22 ساعت 8:35 صبح )



 
سفر عاشق(چهارشنبه 86 مهر 18 ساعت 9:19 صبح )

 

 

عاشقی می خواست به سفر برود. روزها و ماه ها و سال ها بود که چمدان می بست. هی هفته ها را تا می کرد و توی چمدان می گذاشت. هی ماه ها را مرتب می کرد و روی هم می چید و هی سال ها را جمع می کرد و به چمدانش اضافه می کرد .

او هر روز توی جیب های چمدانش شنبه و یکشنبه می ریخت و چه قرن هایی را که ته ته چمدانش جا داده بود .

و سال ها بود که خدا تماشایش می کرد و لبخند می زد و چیزی نمی گفت. اما سرانجام روزی خدا به او گفت : عزیز عاشق ، فکر نمی کنی سفرت دارد دیر می شود ؟ چمدانت زیادی سنگین است . با این همه سال و قرن و این همه ماه و هفته چه می خواهی بکنی .

عاشق گفت : خدایا ! عشق ، سفری دور و دراز است . من به همه این ماه ها و هفته ها احتیاج دارم . به همه این سال ها و قرن ها ، زیرا هر قدر که عاشقی کنم ، باز هم کم است .

خدا گفت : اما عاشقی ، سبکی است . عاشقی ، سفر ثانیه است . نه درنگ قرن ها و سال ها . بلند شو و برو و هیچ چیز با خودت نبر، جز همین ثانیه که من به تو می دهم .

عاشق گفت : چیزی با خود نمی برم ، باشد . نه قرنی و نه سالی و نه ماه و هفته ای را .

اما خدایا ! هر عاشقی به کسی محتاج است . به کسی که همراهی اش کند . به کسی که پا به پایش بیاید . به کسی که اسمش معشوق است .

خدا گفت : نه ؛ نه کسی و نه چیزی. "هیچ چیز" توشه توست و "هیچ کس" معشوق تو، در سفری که نامش عشق است .

و آنگاه خدا چمدان سنگین عاشق را از او گرفت و راهی اش کرد .

عاشق راه افتاد و سبک بود و هیچ چیز نداشت . جز چند ثانیه که خدا به او داده بود .

عاشق راه افتاد و تنها بود و هیچ کس را نداشت . جز خدا که همیشه با او بود.



 
یاد باد(سه شنبه 86 مهر 17 ساعت 4:23 عصر )

 

یاد باد آن که ز ما وقت سفر یاد نکرد

به ‌وداعی دل غم دیده ما شاد نکرد

آن جوان بخت که می‌زد رقم خیر و قبول

بنده پیر ندانم ز چه آزاد نکرد

کاغذین جامه به خوناب بشویم که فلک

رهنمونیم به پای علم داد نکرد

دل به امید صدایی که مگر در تو رسد

ناله‌ها کرد در این کوه که فرهاد نکرد

سایه تا باز گرفتی ز چمن مرغ سحر

آشیان در شکن طره شمشاد نکرد

شاید ار پیک صبا از تو بیاموزد کار

زان که چالاکتر از این حرکت باد نکرد

مطربا پرده بگردان و بزن راه عراق

که بدین راه بشد یار و ز ما یاد نکرد

غزلیات عراقیست سرود حافظ

که شنید این ره دلسوز که فریاد نکرد



 
خدا کجاست؟(سه شنبه 86 مهر 17 ساعت 2:43 عصر )

 

 

امروز صبح که از خواب بیدار شدی، نگاهت می‌کردم و امیدوار بودم که با من حرف بزنی،حتی برای چند کلمه،نظرم را بپرسی یا برای اتفاق خوبی که دیروز در زندگی‌ات افتاد،از من تشکر کنی.
اما متوجه شدم که خیلی مشغولی،مشغول انتخاب لباسی که می خواستی بپوشی.وقتی داشتی این طرف و آن طرف می‌دویدی تا حاضر شوی فکر می‌کردم چند دقیقه ای وقت داری که بایستی و به من بگویی سلام اما تو خیلی مشغول بودی.

یک بار مجبور شدی منتظر بشوی و برای مدت یک ربع کاری نداشتی جز آنکه روی یک صندلی بنشینی. بعد دیدمت که از جا پریدی.خیال کردم می خواهی با من صحبت کنی؛اما به طرف تلفن دویدی و در عوض به دوستت تلفن کردی تا از آخرین شایعات با خبر شوی.

تمام روز با صبوری منتظر بودم.با اونهمه کارهای مختلف گمان می‌کنم که اصلاً وقت نداشتی با من حرف بزنی.متوجه شدم قبل از نهار هی دور و برت را نگاه می‌کنی،شاید چون خجالت می‌کشیدی که با من حرف بزنی،سرت را به سوی من خم نکردی. تو به خانه رفتی و به نظر می رسید که هنوز خیلی کارها برای انجام دادن داری.بعد از انجام دادن چند کار،تلویزیون را روشن کردی.نمی دانم تلویزیون را دوست داری یا نه؟ در آن چیزهای زیادی نشان می دهند و تو هر روز مدت زیادی از روزت را جلوی آن می گذرانی؛ در حالی که درباره هیچ چیز فکر نمی‌کنی و فقط از برنامه هایش لذت می بری...باز هم صبورانه انتظارت را کشیدم و تو در حالی که تلویزیون را نگاه می کردی،شام خوردی؛ و باز هم با من صحبت نکردی.

موقع خواب...،فکر می کنم خیلی خسته بودی. بعد از آن که به اعضای خانواده ات شب به خیر گفتی، به رختخواب رفتی و فوراً به خواب رفتی.اشکالی ندارد.احتمالاً متوجه نشدی که من همیشه در کنارت و برای کمک به تو آماده ام. من صبورم،بیش از آنچه تو فکرش را می کنی.حتی دلم می خواهد یادت بدهم که تو چطور با دیگران صبور باشی.من آنقدر دوستت دارم که هر روز منتظرت هستم.منتظر یک سر تکان دادن،دعا،فکر،یا گوشه ای از قلبت که متشکر باشد. خیلی سخت است که یک مکالمه یک طرفه داشته باشی.خوب،من باز هم منتظرت هستم؛سراسر پر از عشق تو...به امید آنکه شاید امروز کمی هم به من وقت بدهی.

دوست و دوستدارت: خدا

 



   1   2      >
 
لیست کل یادداشت های وبلاگ?
 




بازدیدهای امروز: 0  بازدید

بازدیدهای دیروز:9  بازدید

مجموع بازدیدها: 15490  بازدید


» ?پیوندهای روزانه «
» لوگوی دوستان من «
» فهرست موضوعی یادداشت ها «
» آرشیو یادداشت ها «
» اشتراک در خبرنامه «